روانشناسی هنر مدرن

  1. خانه
  2. chevron_right
  3. پیش فرض
  4. chevron_right
  5. روانشناسی هنر مدرن

«انسان؛ موجودی دو ساحتی»

مجله‌ی ادبی روانشناختی آلزایمر، شماره‌ی دوم، مهرماه 1396

«هنر مدرن در جامعه کنونی ایران از دید شما به عنوان یک روانشناس چگونه است و چطور ارزیابی می‌شود؟»

وقتی صحبت از هنر مدرن می‌کنیم ابتدا باید نوع آن را مشخص کنیم. باید ببینیم که با نوع ایرانی آن سر و کار داریم یا نوع غربی آن. وقتی در یک جامعه صحبت از هنر مدرن می‌شود یا منظور یک دوره‌ی تاریخی هست یا داریم به سبک هنری خاصی اشاره می‌کنیم. به عنوان مثال ما در موسیقی کلاسیک دوره‌های متفاوتی داریم تا اینکه به جایی می‌رسد که به آن modern classical music گفته می‌شود که سبکی جدید است.

انسان موجودی دو ساحتی

وقتی در ایران از مدرن صحبت می‌شود، دو یا سه واژه از جمله غرب، روشنفکری و همچنین پیشرفت با آن تداعی می‌شود. اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به این مقوله بیندازیم باید از عهد ناصری شروع کنیم که تولید روشنفکری از آنجا شروع و در دوره‌ی قاجار دیدگاه نسبت به مدرنیته موضعی میانه است. در دوره‌ی پهلوی مدرنیته یک مفهوم کاملاً حکومتی می‌شود و به شدت از آن دفاع می‌کنند و همینطور تا انقلاب اسلامی ادامه میابد تا اینکه پس از انقلاب یک دوره مدرنیته‌ستیزی اتفاق می‌افتد که اغلب آن را با غرب‌زدگی یکی می‌دانند. بعد از گذشت یک دهه این دیدگاه کمی متعادل می‌شود. تا اینجای کار بحث ما محدود به اقشار ویژه‌ای از جامعه می‌شود. اما نخستین بار به ورود شبکه‌های اجتماعی و اصولاً فضای مجازی، مدرنیته به زندگی عموم مردم وارد شده و بخشی از روانشناسی روزمره‌ی انسان ایرانی می‌شود. در واقع وقتی ما از هنر مدرن در ایران امروز صحبت می‌کنیم هر آن چیزی است که جدای از هنر سنتی کشورمان می‌شود. به نظر من برداشت مردم از مدرنیته، آن چیزی است که هنر سنتی ایران نام‌گذاری نمی‌شود و به نوعی از غرب عاریت گرفته شده است. برخلاف انسان غربی که مدرنیته را به عنوان یک سیر تاریخی تجربه کرده‌اند، ما مردمانی داریم که مدرنیته در آن‌ها رخنه کرده، اما بدون آنکه با بخش سنتی آنان عجین شده باشد. در واقع انسان ایرانی امروزی در یک دوگانگی شخصیتی گرفتار شده که بخشی از آن سنت و بخش دیگر آن مدرنیته است.

وقتی در ایران از مدرن صحبت می‌شود، دو یا سه واژه از جمله غرب، روشنفکری و همچنین پیشرفت با آن تداعی می‌شود. اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به این مقوله بیندازیم باید از عهد ناصری شروع کنیم که تولید روشنفکری از آنجا شروع و در دوره‌ی قاجار دیدگاه نسبت به مدرنیته موضعی میانه است. در دوره‌ی پهلوی مدرنیته یک مفهوم کاملاً حکومتی می‌شود و به شدت از آن دفاع می‌کنند و همینطور تا انقلاب اسلامی ادامه میابد تا اینکه پس از انقلاب یک دوره مدرنیته‌ستیزی اتفاق می‌افتد که اغلب آن را با غرب‌زدگی یکی می‌دانند. بعد از گذشت یک دهه این دیدگاه کمی متعادل می‌شود. تا اینجای کار بحث ما محدود به اقشار ویژه‌ای از جامعه می‌شود. اما نخستین بار به ورود شبکه‌های اجتماعی و اصولاً فضای مجازی، مدرنیته به زندگی عموم مردم وارد شده و بخشی از روانشناسی روزمره‌ی انسان ایرانی می‌شود. در واقع وقتی ما از هنر مدرن در ایران امروز صحبت می‌کنیم هر آن چیزی است که جدای از هنر سنتی کشورمان می‌شود. به نظر من برداشت مردم از مدرنیته، آن چیزی است که هنر سنتی ایران نام‌گذاری نمی‌شود و به نوعی از غرب عاریت گرفته شده است. برخلاف انسان غربی که مدرنیته را به عنوان یک سیر تاریخی تجربه کرده‌اند، ما مردمانی داریم که مدرنیته در آن‌ها رخنه کرده، اما بدون آنکه با بخش سنتی آنان عجین شده باشد. در واقع انسان ایرانی امروزی در یک دوگانگی شخصیتی گرفتار شده که بخشی از آن سنت و بخش دیگر آن مدرنیته است.

دوگانگی شخصیتی

«آسیب‌شناسی شما از فضای مجازی در خصوص گرایش افراد به برخی از فعالیت‌های هنری که جزئی از هفت رسته هنر نیستند (مثل مدلینگ) چیست؟»

اینکه تمامی عناصر مدرنیته که از غرب به عاریت گرفته می‌شوند برای مردم در طبقه‌ی هنر مدرن قرار می‌گیرد نشان از آگاهی کم و ناقص است. همچنین ممکن است چیزی در غرب هنر مبتذل باشد اما تمام و کمال به فرهنگ ما وارد می‌شود و افراد هم بدون دلیل و آگاهی آن را می‌پذیرند. ممکن است هر چیزی که در من هیجان ایجاد کند، بتواند نوعی هنر باشد اما قطعا اینگونه تعریف از هنر مورد پسند جامعه‌ای که به دنبال رشد و فرهیختگی است نخواهد بود. وقتی صحبت از هنر می‌شود عناصری هم در پس آن می‌آیند که از جمله آن‌ها ارزش زیبایی‌شناختی است.

اینکه تمامی عناصر مدرنیته که از غرب به عاریت گرفته می‌شوند برای مردم در طبقه‌ی هنر مدرن قرار می‌گیرد نشان از آگاهی کم و ناقص است. همچنین ممکن است چیزی در غرب هنر مبتذل باشد اما تمام و کمال به فرهنگ ما وارد می‌شود و افراد هم بدون دلیل و آگاهی آن را می‌پذیرند. ممکن است هر چیزی که در من هیجان ایجاد کند، بتواند نوعی هنر باشد اما قطعا اینگونه تعریف از هنر مورد پسند جامعه‌ای که به دنبال رشد و فرهیختگی است نخواهد بود. وقتی صحبت از هنر می‌شود عناصری هم در پس آن می‌آیند که از جمله آن‌ها ارزش زیبایی‌شناختی است.

تفاوت انسان ها

«با توجه به نوع خاص مد و پوشش برخی از شخصیت‌های هنرمند و هنرمندنما و همچنین تطابق این سبک از لباس‌پوشیدن با اختلال شخصیت نمایشی که در مباحث آسیب‌شناسی روانی مطرح می‌شود، چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟»

قبل از پاسخ به این سوال باید ابتدا کمی راجع به اینستاگرام و پیامدهای اجتماعی‌اش بدانیم. به نظر می‌رسد که شبکه‌ی اجتماعی اینستاگرام به شکلی هدفمند در حال برجسته‌شدن است. وقتی شبکه‌های اجتماعی دیگر فیلتر می‌شوند و اینستاگرام باز می‌ماند یعنی ما ترجیح می‌دهیم که جوانان از اینستاگرام استفاده کنند و با توجه به اینکه مطالعات کاملاً جدی در دنیا نشان می‌دهند که اینستاگرام یکی از بدترین و آسیب‌زاترین درگاه‌های اجتماعی است، پدیده‌های مضر دیگری نیز در کنار آن بیرون می‌زنند که یکی از آن‌ها نمایشگری بیش از حد قشری از جامعه بود که به شکل پنهان درگیر اختلالات شخصیت بوده‌اند. شخصیت نمایشی نیز از این جریان جدا نیست و اتفاقاً اینطور شخصیت‌ها همیشه به دنبال مجرایی برای نمایش‌دادن خود هستند که اینستاگرام این بستر را بریا آنان مهیا کرده است.

آسیب های اینستاگرام

حالا بخشی از این افراد هم آرتیست هستند که البته باز این آرتیست‌بودن به تعریف ما برمی‌گردد. به عنوان مثال درک بخش قابل توجهی از جوانان ما از آرتیست کسی مثل «تتلو» است. در حالی که وقتی به همین اصطلاحاً آرتیست نگاه می‌کنیم ظاهراً با اختلال شخصیتی شدیدی درگیر است و چه بسا علائم روان‌پریشی را هم از خودش نشان می‌دهد. یا به‌عنوان مثالی دیگر، خواننده‌ای که همسر مادرش را کشت نیز ممکن است مبتلا به چنین اختلالی باشد.

وجود آسیب روانی بین هنرمندان کاملاً سابقه‌ی تاریخی دارد. مثلاً ونگوگ نیز همانطور که در روایت‌های زندگی‌اش ذکر شده به اختلال دوقطبی مبتلا بوده است. اما آن چیزی که اهمیت دارد الگو قرارگرفتن آن‌هاست که امروزه در بستر شبکه‌های اجتماعی به سرعت به زندگی روتین مردم وارد می‌شود و فاجعه به بار می‌آورد. وگرنه ونگوگ دوقطبی باشد یا نباشد تا زمانی که الگو قرار نگرفته مشکل‌ساز نیست. اما این به اصطلاح هنرمندان داخل کشور با این علادم اختلالات شخصیت وقتی الگو قرار می‌گیرند نتیجه‌ی افتضاحی به بار می‌آورد.

اختلال شخصیتی

معمولاً راه حل در این موارد، ارائه‌ی جایگزین‌های مناسب‌تر است. در سراسر دنیا کسانی که در حال ارائه‌ی هنر هستند، از لیدی گاگا گرفته تا تتلو، با مسئله‌ی اختلالات روانی دست و پنجه نرم می‌کنند و نمی‌شود جلوی این جریان را گرفت. اما تعریف جایگاه این افراد در جامعه با چنین اختلالاتی کاملاً دست خود ماست.

«هنردرمانی به چه چیزی گفته می‌شود و جایگاهش در جامعه‌ی ما چیست؟»

اصولاً به استفاده از هنر در کاستن از شدت یا مدیریت‌کردن یا درنهایت درمان اختلالات روانی، هنردرمانی گفته می‌شود که هم می‌تواند به عنوان یک درمان تکمیلی (مثلاً در کنار دارودرمانی یا سایر روش‌های درمانی) مورد استفاده قرار بگیرد و هم می‌تواند به عنوان درمان اصلی مطرح شود. تعداد کسانی که در ایران به طور جدی هنردرمانی می‌کنند تقریباً نزدیک به صفر یا انگشت‌شمار است در حالی که در دنیا حجم بسیاری از اختلالات با هنردرمانی برطرف می‌شود. هنردرمانی خودش می‌تواند دو نوع داشته باشد:

یکی آنکه با ارئه‌ی آثار هنری به افراد آن‌ها را به سمت درمان سوق دهیم که از نمونه‌های آن می‌توان به «موزارت‌درمانی» اشاره کرد که برای درمان افسردگی مورد استفاده قرار می‌گیرد و دوم اینکه با دخیل‌کردن مستقیم آنان در خلق اثر هنری (مثل نواختن موسیقی یا مجسمه‌سازی) سبب درمان آن‌ها شویم که بیشتر هم همین نوع دوم است که کاربرد دارد. اما در جامعه‌ی ایران متاسفانه نمونه‌ای برای ارائه نداریم یا آنقدر این سبک درمانی برجسته نیست که مثلاً من بگویم از موسیقی سنتی و اصیل خودمان برای درمان فلان بخش از اختلالات استفاده می‌شود.

هنر درمانی

مسئله‌ی دیگر این است که قرار نیست همه‌ی بار این جریان روی دوش روان‌شناسان باشد. گاهی هم باید هنرمندان وارد این حوزه شوند که باز هم متاسفانه از جانب دانشگاه هنر حمایت نشده‌اند. مشکل بزرگتر این است که ارتباط میان دانشکده‌ها نیز به طور کامل قطع است. نه رواشناسی می‌تواند به دانشکده هنر برود و با هنرمندان برای مقوله‌ی درمان به‌وسیله‌ی هنر وارد بحث شود و نه هنرمندی به دانشکده‌ی روانشناسی فرستاده می‌شود تا به عنوان یک هنر درمانگر تربیت شود. هنردرمانی علاوه بر فواید فردی‌اش می‌توانست در آسیب‌های روانی جمعی جامعه نیز بسیار یاری‌بخش باشد که از جمله آن‌ها می‌توان به حادثه‌ی بم یا پلاسکو یا حتی تجاوز و قتل کودکان اشاره کرد. اگر هنر به درستی استفاده شود خاصیت درمانی داردو می‌تواند زخم‌های یک جامعه را التیام بخشد. بسیاری از دردهای یک جامعه را به راحتی می‌توان با یک فستیوال هنری برطرف کرد. مثلاً پروژه‌ی کنسرت نمایش «سی» را اگر دیده باشید که در آن مشاهیر برجسته‌ی هنر ایران از یک طرف همایون شجریان، سهراب پورناظری و دلنیا آرام به عنوان موزیسین‌های موفق و از آن طرف بهرام رادان و دیگر بازیگران خوب با اجرای نمایش فاخر شاهنامه توانستند هزاران نفر را به خود جذب کنند و به معنای واقعی کلمه‌ حال آن‌ها را تغییر دهند و این خودش می‌تواند یک نمونه‌ی بارز از هنردرمانی در سطح وسیع جامعه باشد. یعنی می‌‌خواهم بگویم هنردرمانی را نمی‌شود به عنوان یک سایکوتراپی فردی صرف درنظر گرفت؛ بلکه از آن می‌توان برای درمان جامعه نیز بهره برد.

«اگر بخواهید عناصری را نام ببرید که دست‌آویزی برای جوانان باشد که به‌واسطه‌ی آن خود را از باقی همسالانشان جدا می‌کنند و از این طریق بگویند ما هنرمند هستیم و شما نیستید، چه چیزهایی را نام می‌برید؟»

باز در اینجا باید بگوییم کدام دسته؟ یک سری آرتیست در ایران داریم دانشگاه هنر می‌روند، سبک زندگی خاصی دارند، کافی‌شاپ مخصوص می‌روند، حتی کارهای خاصی مخصوص خود دارند که البته این راه آماده‌ی روند دانشکده هنرهای زیبای قبل از انقلاب و به تعبیر دیگر دنباله‌ی جامعه‌ی روشنفکری ایران است که الگوهایی از صادق هدایت تا سایه دارند و قصد دارند که ادامه‌دهنده‌ی راه آن‌ها باشند، البته باید داخل پرانتز گفت که اکثریت این قشر به لحاظ دانش هنری و ادبی بسیار افت کرده‌اند و اصلاً شبیه الگوهای خود نیستند و صرفاً شبح آن‌ها را بازنمایی می‌کنند.

در مقابل این دسته، دسته‌ای دیگر قرار دارند که سنت هنری‌ای که دسته‌ی اول پایبند آن بوده‌اند را شکسته‌اند. حالا یک عده از اینها واقعاً هنرهای خوبی تولید می‌کنند و یک عده‌ی دیگر اصطلاحاً همان دسته‌ای هستند که با خانواده‌ی خود قهر می‌کنند و وارد دنیای هنر و علی‌الخصوص خوانندگی می‌شوند که تعدادشان هم هر روز اضافه می‌شود. لذا هر روز شاهد کمیت بیشتر و کیفیت کمتر هستیم و با این روند کاریزمایی هم برای کسی به اسم هنرمند باقی نمی‌ماند که بخواهد عناصر خاصی داشته باشد. در کل می‌توانم بگویم این افراد بیشتر درگیر توجه‌طلبی هستند تا اینکه بخواهند از طریق هنر هویت‌سازی کنند.

درمان اختلال دو قطبی با هنر درمانی

«فکر می‌کنید تربیت خانوادگی یا محیط نسبت به ژنتیک چه سهمی در تربیت یک هنرمند واقعی و اصیل دارد؟»

به طور قطع می‌گویم که محیط موثرتر است. افراد با پتانسیل‌ها و استعدادهای بالقوه‌ای به دنیا می‌آیند که ممکن است یک نفر نقاشی مثل کمال‌الملک شود و دیگری یک نقاش که در پارک یک پرتره می‌کشد. این بدان معنا نیست که که یک نقاش که در پارک فعالیت می‌کند استعداد کمتری نسبت به نقاشان بزرگ دنیا دارد بلکه ممکن است شرایط محیطی نتوانسته باشد استعدادهای او را به خوبی شکوفا کند. اگر بخواهم آسیب‌شناسی کنم در وهله‌ی اول می‌گویم که یکی از اصلی‌ترین علل آن تدریس‌نشدن هنر در مدارس است. زمانی هم که کتابی به اسم هنر داشتیم به طور جدی تدریس نمی‌شد یا معلم جداگانه‌ای نداشت. هنر هیچگاه در مدارس ما حتی به اندازه‌ی ورزش هم مهم نبوده است.

آموزش هنر در مدارس

دومین علت آن خود خانواده‌های بوده‌اند چراکه هیچگاه برای آن‌ها هنر جایگاه اجتماعی بالایی نداشته. منهای خانواده‌هایی که اساساً با پدیده‌ی هنر به شکل سنتی مخالف بوده‌اند، خانواده‌های مدرن هم حتی به خود پدیده‌ی هنر به عنوان یک حرفه نگاه نکرده‌اند و صرفاً در کنار باقی رشته‌ها به فرزندان خود اجازه می‌دهند که چنگی هم به هنر بزنند.

سومین علت مسئله‌ی اقتصادی است. وقتی نه آموزشگاه‌های خوبی برای یادگیری آن ایجاد بشود و نه انگیزه‌ای برای یادگیری هنر در جامعه باشد و از طرفی دستمزد هنرمندان به شدت پایین تعریف شود یا بیشتر آثار هنری رایگان عرضه شود، بیشتر از این هم نمی‌توان از گرایش مردم به هنر انتظار داشت. مثلاً همین آقای تتلو با چند میلیون دنبال‌کننده در اینستاگرام کوچکترین درآمدی به صورت قانونی نمی‌تواند داشته باشد. کسی مثل همایون شجریان هم بعد از سال‌ها تلاش و کسب شهرت توانسته به درآمد برسد. این مسائل اقتصادی باعث می‌شود هنرمندان بیشتر به دنیای ذهنی خود پناه ببرند چراکه دنیای واقعی را بسیار غمگین‌کننده می‌بینند.

«می‌دانیم که خلاقیت باعث رشد و برجسته‌شدن یک هنرمند می‌شود. به عنوان مثال شخصی مثل محسن چاووشی که در دهه‌ی هشتاد یک خواننده‌ی پاپ معمولی بوده، در دهه‌ی نود با تلفیق موسیقی راک و اشعار اصیل مولانا سبب رشد خود می‌شود. اما آیا می‌توان به هر چیزی گفت خلاقیت یا این را صرفاً می‌توان فرار از تنگنای هنری تلقی کرد؟»

موزیک فیوژن اصولاً راهی به سمت فهم یک ایرانی معاصر است. در اینجا می‌خواهم به حرف اولم برگردم که افراد در جامعه‌ی ایران در حال حاضر دوگانه‌ای از سنت و مدرنیته هستند. به عنوان مثال در فیلم فروشنده با اینکه شخصیت اصلی، یک بعد کاملاً غربی دارد و در تئاتر بازی می‌کند و همچنین چینش خانه‌اش هم تقریباً به شکل مدرن است اما با مسئله‌ای که برایش اتفاق می‌افتد کاملاً به صورتی سنتی برخورد می‌کند. به همین دلیل امثال چاووشی هم می‌توانند با موزیک‌هایی با این سبک موفق باشند چراکه دو ساحتی بودن شخصیت ایرانی را خوب شناخته‌اند.

موزیک فیوژن

همان پروژه‌ی «سی» هم به دوساحتی بودن ایرانی امروز به خوبی پاسخ می‌دهد. اما باید بدانیم که این دوگانه بودن پایدار نیست و نسل‌های بعدی با آمیخته‌کردن این دو بخش وجودی، به محصولی جدید دست می‌یابند. ما هنوز تز سنتی بودن خود را با آنتی تز مدرنیته تلفیق نکرده‌ایم که بتوانیم سنتز خوبی هم ایجاد کنیم و به همین دلیل است که می‌گویم این وضعیت قطعاً در آینده تغییر خواهد کرد.

«سخن پایانی؟»

باید این را در نظر داشت که هنر مدرن حمایت می‌خواهد و اگر با حمایت همراه نشود از بین نمی‌رود بلکه مسیر خود را به شکل ناشایستی طی می‌کند. مثل این است که ما بگوییم چون فرزند ناخواسته‌ی خود را دوست ندارم آن را در خیابان رها کنم که هرگونه خواست رشد کند اما درنهایت روزی همین فرزند گریبان‌گیر ما خواهد شد چراکه در آخر بخشی از وجود خود ماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

question